کد مطلب:5004 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:487

آرزوي شهادت، جانمايه دردها و رنج ها
مقاله
مقدمه

سپاس و ستايش مرخدايي را سزاست كه صاحبان انديشه را درجت بخشيد و مركب قلم دانشمندان را بر خون شهيدان فضيلت داد. او را سپاس مي گوييم كه زيادتخواه نعمت اوييم، و پناه خواه از معصيت و نيازمند كفايت اوييم. (شهيدي، 1378: خطبه 2، ص 8)

درود بر فرستاده اش پيامبر رحمت و پيشواي راهنمايان ملت و چراغ فروزان امت، گزيده دودمان بزرگواري، چكيده مهتري و سالاري، رستنگاه شرف و نجابت، و شاخه بارور بزرگي و شرافت؛ و درود بر خاندان او كه در تاريكي ها چراغ هاي فروزان، امت ها را نگهبان، نشانه هاي روشن دين و معيارهاي فضيلت اهل يقين اند. (همان)

اجازه دهيد در آغاز سخن پيرامون شخصيت والاي اَبَرانسان همه قرون و اعصار، و در نوشتاري كه به نام مولاي متقيان رقم خورده است، و نيز در سالي كه كلمه زيباي علي (ع) بر تارك آن مي درخشد و براي دلبستگان و دلدادگان علي (ع) از خود چيزي پيرامون اين انسان مافوق بشر نگوييم. شايد آيندگاني در تاريخ، تعلق خاطر ما را به تفكر علوي، منشأي چنين سخني بپندارند. پس، به ذكر جمله اي زيبا از مجموعه كتاب امام علي، صداي عدالت انساني، كه جرج جرداق مسيحي آن را به رشته تحرير درآورده است، بسنده مي كنيم و تعمق و تفكر در آن را برعهده خوانندگان مي گذاريم. اين نويسنده تواناي مسيحي كه هم اينك در قيد حيات و

مبلغ تفكر علوي است، در مجلّد اول كتاب خود با حسرت به چرخ گردون نهيب مي زند كه:

اي روزگار! تو را چه مي شد اگر همه نيروهاي خود را بسيج مي كردي و در هر عصر و زماني، بزرگمردي چون علي، با همان عقل، با همان قلب، همان زبان و همان شمشير به جهان ارمغان مي دادي؟! (جرداق، 1369: ج 1، ص 7)

________________________________________

در اين نوشتار، هدف آن بود كه با ترسيم سيماي گلگون شهادت در كتاب عظيم نهج البلاغه، لايه اي ديگر از گرد غربت آفتاب تابناك علي (ع) سترده شود و بدين سان لازم است در سرآغاز سخن اشاره شود كه آنچه تاكنون در اين باب نوشته شده است و متعاقب آن به رشته تحرير درخواهد آمد، تلاشي در اين راستا است.

هم ديگران كه نوشتند و خوانديم و هم ما كه مي نويسيم و خوانده خواهد شد و هم ديگران كه بنويسند و بخوانيم، همگي كودك خردسالي را مي مانيم كه با خيال ساختن قصري رفيع و مجلل در سر، خود را به گردآوري پاره آجرهايي محدود كرده ايم. ما كجا و جستجو در كلام علي كجا! در اين دريا، غواص معرفت مي تواند تا

عمقي معين گردش كند و به فراخور توان خود دُرّ حقيقت به چنگ اندازد و به تعبير بلند حضرت روح اللّه :

دانشمندان بزرگ جهاني مي خواهند مولا اميرالمؤمنين را معرفي كنند و به ديگران بشناسانند يا كتاب نهج البلاغه را؟ ما با كدام مؤونه و با چه سرمايه اي مي خواهيم در اين وادي وارد شويم؟ درباره شخصيت علي بن ابي طالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم يا با شناخت محجوب و مهجور خود؟ اصلاً

مگر علي يك بشر مُلكي و دنيايي است تا مُلكيان از او سخن بگويند يا يك موجود ملكوتي است كه ملكوتيان او را اندازه گيري كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفاني خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدود خود با چه ابزاري مي خواهند به معرفي او بنشينند؟ تا چه حد او را شناخته اند تا مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و دانش ارجمندشان آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كرده اند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن است ... (مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1373)

علاوه بر آن، توجه و نظر همه اهل انديشه را به گفتار عالم برجسته اهل سنّت، شيخ محمد عبده ــ مفتي پيشين ديار مصر ــ در مقدمه اي كه بر كتاب نهج البلاغه نوشته است جلب مي كنيم. ايشان انگشت حيرت به دندان مي گزد و مات و مبهوت از سحر كلام علي (ع) فرياد برمي آورد كه:

________________________________________

هنگام خواندن [سخن علي در نهج البلاغه] ... مي ديدم جولانگاه انديشه و بصيرت تغيير مي يابد. گاهي خود را در جهاني از معاني بلند مي ديدم كه در پوششي از الفاظ رخشان و خيره كننده، به زيارت جان هاي پاك مي آيد و در دل هاي زدوده از غل و غش رخت مي گشايد ... و گاهي جمله ها و عبارت ها چنان مي نمود كه گويي با چهره هاي عبوس و درهم ريخته و دندان هاي بر يكديگر فشرده و چنگال عقابان درهم شكننده آماده حمله روبه رو هستم، گاهي عقلي نوراني را مي ديدم كه با آفريده جسماني همانندي ندارد ... و گاه خطيبي را مي ديدم كه واليان امت را مخاطب مي سازد و با صداي رسا آنان را تعليم مي دهد و راه خطا و صواب را به ايشان مي نماياند و دقايق سياحت را به آنان مي آموزد ... (مقدمه دكتر شهيدي بر ترجمه 0نهج البلاغه ـ شهيدي، 1378: ك ـ و).

در توجيه عنوان

براي عنوان اين مقاله، «آرزوي شهادت، جانمايه دردها و رنج هاي علي (ع) در نهج البلاغه» برگزيده شد. اكنون با استمداد از همت خيبرشكنش برآنيم تا ضمن اعتراف به عجز كامل خويش از درك كلام آن بزرگوار، كه بهترين كلام و فراتر از كلام مخلوق و فروتر از كلام خالق است، عاجزانه جنبشي كنيم و به قدر تشنگي خود از اين درياي ژرف جرعه برگيريم و رشحه اي از آن وجود بي نهايت را در ذهن محدود خويش تجسم بخشيم.

با نيم نگاهي به سوگواره هاي حسرت آميز شير بيشه شجاعت و شهامت در فراق دوستان و ياران باوفايش، عشق علي (ع) به عروس زيباي شهادت را نظاره گر باشيم؛ عشقي كه از لحاظ خلوص درجه كامل و مطلق است و تشبيه آن به عشق شيرخواره به پستان مادر (شهيدي، 1378: 13)(1) درواقع تنزل مرتبه آن با الفاظ است تا ما و شما در اين عالم خاكي بتوانيم پرتوي از آن را در ذهن خويش مجسم كنيم. اين تشبيه را مي توان مشابه با كلاس درس خداشناسي حضرت حق (جلّ و علي) دانست كه در آن از شتر براي ادراك شاگردان بهره گرفته شده است: افلاينظرون الي الابل كيف خلقت ... در اين آيات شريفه، خداوند سبحان ذهن قاصر بشر خاكي را براي درك عظمت خالق به پيچيدگي وجود شتر آدرس مي دهد (خرمشاهي، 1376: 592).

________________________________________

1. اشاره به اين سخن مولا علي (ع) است كه: به خدا سوگند! پسر ابوطالب از مرگ بي پژمان

است، بيش از آنچه كودك پستان مادر را خواهان است ...

________________________________________



اما قبل از پرداختن به موضوع اصلي سخن لازم است بار ديگر به آغازين كلام خود، كه برگرفته از حديث شريف نبوي است، برگرديم و به ارائه توضيحي در اين باره مبادرت كنيم: سپاس و ستايش مر خدايي را سزاست كه ... قلم دانشمندان را بر خون شهيدان فضيلت بخشيد. اهل هنر و فضل همه بر اين نظر اتفاق دارند كه از بدو پيدايش آثار مدوّن و محفوظ هر كس كه به نحوي خواسته است مقام شهادت را ترسيم كند، شهيدان را بستايد يا سخني بگويد يا بنويسد يا بسرايد يا از هنر خويش در ستايش اين فداكاري و «ذبح عظيم» مدد جويد. دست آخر، عجز و ناتواني خويش را با صداقت هر چه تمام تر فرياد كرده است. اگر صميمي ترين انسان

به شهدا را علي (ع) بدانيم، سخني به گزاف نگفته ايم. بعدا از كلمات او در وصف شهيدان سخن به ميان خواهيم آورد و اصرار آن بزرگوار را بر وصف ناشدن شهيدان گوشزد خواهيم نمود. نيز مي توان مدعي شد كه در عصر حاضر هيچ قلم و بياني، همچون خامه و زبان ملكوتي حضرت روح اللّه سزاوار جولان در عرصه شهادت نيست. او هم بارها و بارها وصف ناپذيري شهيدان و شهادت را فرياد كرده است. از خرمن كلام وي خوشه اي به تبرّك برمي چينيم و مي گذريم تا از اين بحث مقدماتي خويش نتيجه اي گرفته باشيم. آن حضرت در پيامي چنين قلم مي زند:

از شهيدان كه نمي شود چيزي گفت: شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادي وصولشان عِنْدَربِّهمْ يُرْزَقُون اند و از نفوس مطمئنه اي هستند كه مورد خطاب فَادْخُلي في عِبادي وَادْخُلي جَنَّتي پروردگارند. اينجا صحبت عشق است و عشق، و قلم در ترسيمش بر خود مي شكافد ... (مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي،

1373: ج 21، ص 32)

با صبا در چمن لاله سحر مي گفتم

كه شهيدان كه اند اين همه خونين كفنان

(حافظ، 1370: 32)

اينك بايد لحظه اي سر در جيب فكرت فرو برد كه پيامبر عظيم الشأن، كه «و ماينطق عن الهوي» است، در منزلت دانش و قلم و دانشمندي چه نكته اي ديده كه آن را بر خون شهيدان مرجح دانسته است؟

________________________________________

به يقين هر قلمي را شايستگي رجحان بر خون شهيد فراهم نمي آورد و هر عالمي را چنان قلمي با چنان مركبي در دست نخواهد آمد. حدس صائب آن است كه اگر قلم در همان مسيري باشد كه نخل پرثمر شهادت در سرزمين آن وادي نشو و نما كرده است، اثري برجاي خواهد گذاشت كه شايد خون بدان مرتبه مؤثر نباشد. اگر

در سال علي (ع)، كه اميد است قدمي در راه كشف سرزمين ناشناخته او برداشته شود، قلمي در بيان اسرار وجودي وي جولان دهد، عالِمي، با علم به معني اخص، براي كشف اين حقيقت تلاش كند و قلم بزند، باز هم به حدس صائب مي توان آن را مشمول حديث شريف نبوي دانست. پس بر همه فاضلان، اهل قلم و ژرف انديشان

است تا با تأسي از آن بزرگوار، كه فرمود علم را از طريق كتابت به قيد و بند بكشيد(1)، آنچه از فضاي نوراني سير و سياحت در وادي حيرت انگيز حيدري نصيب آنان شده است را به دست قلم بسپارند تا شايد ميدان اثر آن به نسل حاضر محدود نشود. بلكه نسل ها و فصل هاي ديگر نيز از اين «علم به قيدكشيده شده» بهره مند شوند و با نقد و عيارگيري از آن به كشف ابعاد بيشتري از اين حقيقت نايل آيند و از اين ميان صومعه داران پي كار خود روند و خويشتن بر حقيقت نبندند.

نقدها را بود آيا كه عياري گيرند

تا همه صومعه داران پي كاري گيرند

(حافظ، 1370: 158)

دو درد از ميان دردها

در اين بخش از مقاله، از ميان دردهاي فراوان امام علي (ع)، فقط به دو درد اشاره مي شود كه يكي ناظر به زخم شمشيرهاي آخته و از رو بسته است و ديگري درد تنهايي علي (ع) كه اين ــ نيز همانند خود علي ــ هنوز آن چنان كه بايد، شناخته نشده است. باز هم از جرج جرداق بگوييم كه دردهاي علي (ع) از هر نوع كه باشد،

غرامت عظمت هاي اويند.

غروب خورشيد نوراني بخش پيامبر (ص)، آغاز شب دراز زمستاني و سرماياستخوان سوز تنهايي علي (ع) بود. آن زمان كه علي (ع) با چشماني پر از اشك همه ________________________________________

1. در حديثي از حضرت رسول (ص) منقول است كه «قيدوالعلم بِالْكتابِ» (به واسطه نوشتن، علوم را در زنجير كشيد). (ري شهري، 1377: 5102)

________________________________________

وجود خود را در آب هاي غسل برادر، سرمايه، معلم و همه هستي خود، يعني پيامبر (ص)، خلاصه مي كرد و آتش در جان حرمان زده، خويش مي افكند، كسوف عزت، عظمت، آزادگي و مردانگي و ... را به نظاره نشسته بود. در چنين ساعت دردناكي، اين صداي ناله علي (ع) است كه:

پدر و مادرم فدايت باد! با مرگ تو رشته اي بريد كه در مرگ جز تو، كس چنان نديد. دعوت پيامبران پايان يافت و ارتباط زمين و آسمان قطع شد ... اگر نبود كه ما را به شكيبايي امر فرمودي و از بي تابي نهي نمودي، آن قدر مي گريستم تا اشك ديده به پايان آيد و درد همچنان بي درمان ماند. هم بي تابي و هم اين زاري در فقدان تو اندك است. پدر و مادرم به فدايت باد!... (شهيدي، 1378: 266)

شكيبايي نيكوست، جز در ازدست دادنت؛ بي تابي ناپسند است، مگر بر مردنت؛ مصيبت تو سترگ است و مصيبت هاي پيش و پس خُرد، نه بزرگ ... (همان، ص 415، كلمات قصار شماره 292)

هنوز مغتسل نبي اكرم (ص) نمناك بود كه ماجراي اخذ بيعت از علي (ع)، اعتراض فاطمه(س)، و پرپر شدن شكوفه هاي وجود محسن (ع)، و ... به وقوع پيوست كه بهتر است به آنها نپرداخت و دم فرو بست كه:

شرح اين هجران و اين خون جگر

اين زمان بگذار تا وقت دگر

در اين شامگاه شب دراز زمستاني علي (ع)، يك ياور، يك غمگسار، يك همراه و همدم در كنارش بود. او، همان قِسم كه خود فرموده است «نگاهم به چهره اش فسردگي ام را مي زدود» (حسيني و همكاران، 1379: 27)، در توفان هولناك اندوه، پناهگاه علي (ع) بود. آري؛ فاطمه (س) كه بوي عطر بوسه هاي پيامبر (ص) بر دستانش شامه جان علي (ع) را نوازش مي داد، در كنار علي (ع) بود. او تابلوي مجسم مصطفي (ص) بود و تسكين دل غمناك علي (ع).

در فراق همسر

براي به حاشيه راندن علي (ع)، بهترين تدبير (بگوييم حيله)، خالي كردن اطراف او از ياران و طرفداران بود. اگر دست علي (ع) از مال دنيا تهي مي شد، زمينه تنهاماندن او بهتر فراهم مي آمد. آما در ذهن هيچ كس خطور نمي كرد كه در خانه علي(ع) رخنه و فاطمه (س) را از او جدا كنند. جدايي فاطمه (س) از علي (ع) بايد صورت ديگري به خود مي گرفت و همگان مي دانند كه چگونه صورت گرفت.

________________________________________

ما را طاقت شرح و پرداختن به اين جدايي دهشت بار نيست. فقط همين را بگوييم كه هفتادوپنج يا نودوپنج روز پس از آن وداع تلخ با پيكر مصطفي (ص)، اينك علي (ع) است كه دست بر كمر مي زند و بر بالين ياس كبود خود، رو به تربت جان نواز پيامبر (ص)، همانند طفل مادرمرده ضجه مي زند كه:

سلام بر تو اي رسول خدا از من و از دخترت كه اينك ره به سوي تو سپرده و زودتر از ديگران در كنارت آرام يافته است. يا رسول اللّه ! مرگ دختر عزيزت عنان شكيبايي از كفم ربوده و اينك توان خويشتنداري برايم نمانده ... امانتت باز گرديد و به صاحبش رسيد ... بعد از اين، كار هميشگي ام اندوه است و تيمارخواري، و شب هايم شب زنده داري ... زود باشد كه دخترت تو را خبر دهد كه چسان امتت گرد هم آمدند و بر او ستم ورزيدند ... از او بپرس چنان كه شايد و خبرگير از آنچه كه بايد ...

نَفْسي عَلي زَ فَراتِها مَحْبُوسَه

يا لَيْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَفَراتِ

لاخير بعدكِ في الحيوة و اِنَّما

ابكي مَخافَةَ اَنْ تَطُولَ حَياتِ

(حسيني و همكاران، 1379: 27)

پرنده جانم، زنداني آشيان تن شده است . اي كاش جان نيز همراه اين ناله هاي جگرسوز برمي آمد؛ بعد از تو فاطمه جان، زندگي حُسني ندارد، حيات بي روح است، دنيا خالي است، و من از اينكه مبادا عمرم طولاني شود، گريانم ... (همان)

بعد از آن، شب هاي ديجور تنهايي علي (ع) بود. خانه اي سرد و خموش، كودكاني كه هر كدام نگاهي پر از تير شرربار به چهره خسته علي (ع) داشتند، ياراني سست عنصر كه دل علي (ع) از آنها سخت گرفته بود و سجاده خالي زهرا (س) كه شبها آينه غم علي (ع) يا وسيله تسكين روح او شده بود؟ كدام يا همه، نمي دانيم!

دفتر عمر كم فاطمه را شير خدا

اشك مي ريخت ورق مي زد و امضا مي كرد



________________________________________

فاطمه (س) در اين دفتر كوچك ولي پرمحتوا، دورنمايي روشن از اوضاع جامعه اسلامي را در قالب دو سخنراني رسمي ترسيم كرده بود و اينك آن دورنما هر روز نزديك تر و قرين واقعيت مي شد. بذر فتنه هايي كه آن بانوي بزرگ از پاشيدن آن سخن به ميان آورده بود، كم كم سر بر مي آورد. آشوب ها به پا مي خاست، خون هاي به ناحق ريخته مي شد، به نام اسلام و در سرزمين اسلام ظلم روا داشته مي شد، شهد زندگي در كام ها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ مي شد (همان، ص 64). و همه اينها، به فرموده مولا (ع)، به مثابه خار در چشم و استخوان در گلو بود: نَصَبَرْتُ وَ فِي الْعينِ قَذي وَ فِي الْحَلقِ شجي. (شهيدي، 1378: 10)

دلخستگي از نظاميان و سربازان

شكوه هاي آن حضرت از سست عنصري سربازان خود، در گوشه و كنار نامه ها و خطبه هاي نهج البلاغه فراوان مشهود است:

خداوندا! اينان از من خسته اند و من از آنان خسته! آنان از من به ستوه اند و من از آنان دلشكسته. پروردگارا! بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از من را بر آنان بگمار! (همان، ص 25)

يا در جايي ديگر مي فرمايد:

از مردمي كه عمر خود را به ناداني به سر مي برند و با گمراهي رخت از اين جهان به در مي برند، به خدا شكايت مي كنم ... (همان، خطبه 17)

اين شِكوه توأم با نفرين مولا (ع)، تنها گوشه كوچكي از دل ناله ها و شكايات علي (ع) در اوج تنهايي و فسردگي است. البته خلوت هاي نيمه شب علي (ع)، نخلستان هاي كوفه، چاه هاي آب و باقي قضايا كه هيچ زوايه شناخته اي يا حتي كورسويي از محتواي آنها در اختيار ما نيست، بماند. در اوج اين تنهايي، يادي از اصحاب و ياران همركاب خود در زمان پيامبر (ص)، يا از دست دادن يكي از باقي ماندگان آن سرافرازان، بهانه اي بود تا علي (ع) نيشتري بر زخم دل خود و نهيبي بر مردگان خاك نامردي بزند و اشباح الرّجال را يادآور باشد كه اسلام به ارث رسيده به آنها حاصل چه مجاهدتهايي ازجانب چگونه انسان هايي بوده است. و بدين سان، چهره اي از ياران ياريگر واقعي خود در آن زمان ــ كه مدعي آرزوي شهادت، جانمايه دردها و رنج هاي امام علي (ع) در نهج البلاغه (375)

________________________________________



فراوان داشت ــ و همه زمان ها ــ كه مدعي فراوان دارد ــ را در آينه تمام نماي دوستان شهيدش بر پرده ذهن تاريخ به ياد آورد:

... كجايند مردماني كه به اسلامشان خواندند، و آن را پذيرفتند و قرآن خواندند، و معني آن را به دل شنفتند؟ به كارزارشان برانگيختند و آنان همچون ماده شتر كه به بچه خود روي آوَرَد، شيفته آن گرديدند ... (همان، ص 119)

علي الاصول براي روي آوردن به نور حقيقت، سلامت فطرت مقدم بر ادارك مبتني بر استدلال است. جان هاي پاك، جاذبه غيرقابل توصيفي به انوار تابناك معرفت واقعي دارند. سلمان فارسي يا به تعبيري سلمان محمدي را مي خواهد كه جان تشنه خود را در زلال درياي نبوي بدان حدّ مستانه مغروق كند تا مدال افتخار اهل بيت بودن را بر سينه وي بياويزند وگرنه چنانچه به قهر تيغ علي (ع) يا حتي ناگزير از منطق مستحكم علي (ع) دل در گرو هم آوايي با وي مي نهاد، زود بود كه اگر عقب گرد نكند، بي تفاوت شود؛ همان گونه كه از اين قسم مؤمنان فراوان بودند.

اگر طينت پاكي همچون سلمان، يا سينه اي به وسعت برهوت ربذه همچون ابوذر، يا مِهري خلل ناپذير و استوار همچون كوه در دل مالك و ... موجب پذيرفتن مرام نبوي و علوي شد، آنگاه نيازي به حفظ قرآن تماما نخواهد بود. يك آيه براي عمل كافي است تا مشعل فروزنده و فناكننده، قالب جسم و جان را شعله ور سازد و دنيا را محبس تنگ قرار دهد. اشتعال اين شعله را جز در بازاري كه متاع آن نقد جان است، نمي توان به عينيت ثابت كرد. به قول سردار دلاور ميدان علم توأم با عمل، شهيد دكتر مصطفي چمران، «نواختن شيپور جنگ است كه مردان را از نامردان متمايز مي كند» (چمران، 1377: پشت جلد) و اهل رنگ و ريا را پي بازار خود مي فرستد.

در حسرت ياران صميمي و همراه

در هنگامه اي كه علي (ع) به صراحت نامردي برخي از مردنمايان خزيده در بستر گريزان از جنگ را فرياد مي كند (شهيدي، 1378: 28)، چگونه مي تواند در حسرت دلاوراني ناله نزند كه عشقشان به صحنه نبرد به صداقت و سترگي عشق

________________________________________



شتران ماده به بچه شتر است. از حوصله اين نوشتار خارج است كه همين يك تعبير را از جنبه هاي مختلف ادبي، روان شناختي، حتي عرفاني و نيز غريزي و فطري كاوش كند و ما همانند هزاران خواننده و شنونده كلام دلنشين علي (ع) چشمانمان در حدقه گرد شود كه: ها عليٌ بشرٌ كيفَ بشر؟

عشق است، ازجانب شتر، يعني نوع خاصي از حيوان. چرا؟ انديشه كنيم! آن هم نه شتر نر، كه شتر ماده به بچه اش، يعني عشق مادري، يعني خلوص، يعني غريزه يا وقتي در سطح انساني بنگريم، فطرت! يا زاويه اي ديگر يعني يكسويگي فقط مادر به بچه. در اين صورت است كه بدون چشم داشت و بي نياز از تحريك و تحريص و ترغيب خواهد بود. ضرورتي ندارد كه او را فرياد كنيم بچه ات را دوست داشته باش و بهانه بياورد كه فعلاً سرد است يا گرم است! صداي بچه شتر كه بلند شود ــ چه بگويم شيپور جنگ كه نواخته شود ــ بي مهابا، شديد، بي چشم داشت، بدون توجه به اطراف شيفته، و به حَسَب فطرت، مي رود؛ كه:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آي

تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

من از او عمري ستانم جاودان

او زمن دلقي بگيرد رنگ رنگ

حق با آن عزيز سفر كرده است كه ملت ايران را در عصر خود بافضيلت تر از ملت حجاز در عصر نبوي مي دانست (مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1373: 206ـ169)؛ زيرا آنان صداي ملكوتي علي (ع) را بدون واسطه مي شنيدند، ولي به لطايف الحيل شانه خالي مي كردند، اما نوجوان 17 ساله اي در يكي از روستاهاي بخش قلعه گنج (از توابع شهرستان كهنوج) تا آن زمان كه در اردوگاه هاي اطراف اهواز در صف نماز جماعت قرار نگرفته بود هرگز لباس و كسوت روحانيت (كه سمبل و نشان امام بود) را از نزديك نديده بود. به او گفته بودند كه رهبرت ــ يك مرد خدا، يك روحاني ــ گفته است به ميدان برويد و او رفت تا سرانجام هم مهمان خدا شد و از سفره روزي او متنعم گرديد(1). نمونه هاي اين گونه انسان هاي ازخودوارسته و به خداپيوسته فراوان اند. در اين مقاله كوتاه نمي توان برخي ناگفته ها را به تفضيل گفت و از سوي ديگر، كلام علي (ع) را نمي توان به مدت زياد كنار گذاشت. آن مرد بي هماورد ادامه مي دهد كه:

________________________________________

1. شهيد حسين دستجردي از روستاي گلدشت تابع بخش قلعه گنج شهرستان كهنوج؛ نقل

خاطره از زبان نزديك ترين دوست شهيد در جريان برگزاري كنگره بزرگداشت سرداران و

شهداي استان كرمان.

________________________________________

كجايند آنان كه ... چون به كارزارشان برانگيختند ... شيفته آن گرديدند و شمشيرها از نيام برآوردند و گروه گروه، و صف در صف، روي به اطراف زمين كردند. (شهيدي، 1378: 119)

بر ما روشن نيست كه علي (ع) با تجسم كدام صف هاي مبارزان اسلام، حسرت يك لشكر ستون كشيده آرايش يافته را در دل فرياد مي كند. او از خندق مي گويد يا از خيبر، بَدر يا اُحد، حُنين يا فتح مكه؟ ... اما آنها كه بوده اند، مي گويند اگر صبح كربلاي پنج بر گوشه اي از ضلع شمالي كانال ماهي ايستاده بودي و در صف

خيبريان زمان كه از آغازين نقطه رهايي شلمچه تا عمق شايد چند كيلومتري آن سوي كانال ماهي بدون فاصله امتداد داشت، نظر مي افكندي، اين كلام زيباي حيدر را خوب مي دانستي كه صف در صف، گروه گروه كدام است ... حداقل كاروان هاي متعدد مثل سپاهيان حضرت مهدي (عج)، سپاهيان محمد(ص)، كاروان كربلا و

چندين و چند كاروان و سپا ه را همه بر صفحه تلويزيون ديديم يا از نزديك بدرقهكرديم يا ... سزاوارتر آن است كه باز هم به كلام علي (ع)، گوش جان را بنوازيم كه:

كجايند آنان كه ... به صف هيجا فراخوانده شدند، شمشير كشيدند صف در صف ... برخي جان باختند و برخي سالم تاختند ... نه آنان را بر زنده ماندگان بشارت بود، نه بر جان باختگان تعزيت ... (همان)

علاوه بر چهره مشعشعي كه رسول اكرم (ص) از شهيد ترسيم كرده بودند، سير و سلوك پيامبر (ص) و بعد از آن علي (ع) درمقابل شهيدان و بازماندگان آنان به گونه اي بود كه زنده ماندن درحقيقت خسراني ــ يا حداقل از كف رفتن فرصت طلايي ــ پنداشته مي شد. جان باختن در ركاب پيامبر (ص)، هرگز نيازمند تغريت

نبود. اگر بر شهيدان سوگواره اي سروده مي شد، يا محفلي در عزاي آنان برپا مي شد شرحي بود از هجران، نه اندوه بر خسران. هم اينك به وضوح مي بينيم كه پس از قرون متمادي، مدال افتخار شهادت بر سينه شهيدان و اهل بيت آنها روز به روز تابناك تر از پيش مي درخشد.

________________________________________

هيچ عقل سليم و منصفي نمي تواند تكرار اين رخداد بزرگ را در جريان عظيم ترين رويداد مبتني بر دين در قرن بيستم ــ انقلاب شكوهمند اسلامي و از آن پس دفاع جانانه مقدس ــ را منكر شود. پرچمي كه شهيدان بلندقامت ما برافراشتند، وصيت آنها، سخن و حتي نام و تصوير آنها، در هاله اي از تقدس و به مثابه طوقي زرين و افتخارآميز بر بلنداي بام سينه خانواده آنها نورافشاني مي كند. آري! شهيد، پرچم پيروزي و مايه افتخار است.

مُرْهُ العيونِ مِن البُكاء خُمْصُ مِنَ البطونِ مِنَ الصّيام. ذُبُل الشَّفاهِ مِنَ الدُّعاء. صُفْرُالالْوانِ مِنَ السَّهر. علي وُجُوهِهِم غبرةُ الخاشِعين. (همان)

آيا اين اوصاف همان صفت مؤمنان متقي نيست كه علي در جاي ديگر به آنها اشاره كرده است؟ (همان، خطبه 193، ص 224) بي ترديد، نهايتِ قدم گذاشتن در وادي تقوا و معرفت، فناءِ في اللّه است. اين برخي از برجستگي هاي شهيداني است كه علي در حسرت آنان فرمودند:

چشمانشان از فرط گريه در كاسه فرو رفته بود؛ روزه، شكم هايشان را به پشت چسبانده بود؛ لب هاي آنان مشحون از ذكر و دعا بود؛ شب زنده داري، رنگ هايشان را به زردي گردانيده بود؛ بر رخسارشان گرد تواضع و فروتني هويدا بود ... (همان، ص 119)

شايد اگر نمازهاي شب دسته جمعي عارفان مسلّح، يا مسلّحان عارف قرن بيستم را شاهد نبوديم، اگر مناجات آنان را در قبوري كه خود براي خودشان حفر كرده بودند نديده بوديم، اگر باران اشك نوجوان 17 ساله، خاطر گناهان نكرده را تجربه نكرده بوديم، در باورمان نمي گنجيد كه آنچه علي توصيف كرده است، نوعي

فرافكني شخصيت خويش نباشد و شايد محال مي نمود كه جلوه عيني و وجود خارجي براي آن همه اوصاف متصور شويم. مثلاً درباره زنجيرهايي كه آن جوان رعناي كرماني براي بستن دست و پايش پس از شهادت آماده كرده بود(1)، چه مي توان گفت؟ از التماس نوجوان 20 ساله اي كه در مناجات خويش، شب را قسم مي دهد زودتر بيايد و چتر خواب غفلت را بر اهل دنيا بگسترد تا وي فارغ از هياهوي روزمره، به خلوت با محبوب خويش بپردازد(2) چه مي توان نوشت؟! از چهره هاي مهتابي رنگ مردان وارسته اي كه رشك عرفا و اهل سير سلوك بودند،

________________________________________

1. منظور، شهيد غلامحسين خزاعي از كرمان است كه زنجيرهايي را آماده كرده و در وصيت

نامه اش نوشته بود كه دست و پايش را با آنها ببندند و در قبر بگذارند.

2. وصيت نامه و مناجات هاي شهيد ممتاز آريايي از شهرستان بم.

________________________________________



حرفي نمي توان زد. در اكسير وجود اين خدامردان چه آميخته بود كه يك نوجوان 13، 17 يا 20 ساله به مرحله اي از مراحل رشد و تعالي معنوي مي رسد كه عارفان شب زنده دار، رياضت كشيده، و طيّ مراحل كرده 70 ساله بر آن حسرت مي خورند و از حيرت اين همه ظرفيت معنوي، سر در جيب فكرت فرو مي برند؟ و حق دارند اگر سر به كوه و بيابان بگذارند.

گويند سعدي روي سرخ تو چه زرد كرد

اكسير عشق در مسم آميخت زر شدم

(سعدي، 1371: 550)

اميرالمؤمنين پس از ذكر اين اوصاف ــ شايد با بغضي در گلو ــ ادامه مي دهد: اينان برادران سفر كرده من اند و ما حق داريم كه تشنه لقايشان باشيم و بر فراقشان انگشت حسرت به دندان بخائيم. (همان، ص 119)

به وضوح مي توان ملاحظه كرد. كه شاه بيت اين غزل زيباي امام علي (ع) در همين آخرين فراز آمده است: «برادران سفر كرده ام!». به يقين، سزاواري عطش ديدار براي آنان نيست كه حضورشان و كسالت جمعشان، علي (ع) را به ياد ايام ماضي و حسرت بر برادران سفر كرده بي جانشين وادار مي كرد. اين فراز آخر را بايد

مخصوص علي (ع) و در نهايت اندك مريداني دانست كه شمار آنها از تعداد انگشتان دست فراتر نمي رفت.

اينجا علي (ع) اندوه دل خود را مي سرايد، شايد مي خواهد بگويد خوشا به حال آنان كه با شهادت رفتند و بدا به حال من خسته كه بايد باشم و جام زهر حكومت بر بي معرفتان و سرگشتگان وادي بي تفاوتي را جرعه جرعه در كام شرنگ زده خود فرو برم(1).



________________________________________

1. اين جمله با الهام از پيام امام خميني (ره) به مناسبت پذيرش قطعنامه 598 نوشته شده

است.

________________________________________

كتابنامه

جرداق، جرج، 1369. امام علي (ع)، صداي عدالت انساني. ترجمه سيدهادي خسروشاهي. ج 1. قم: نشر خرّم، با همكاري مركز بررسي هاي اسلامي.

چمران، مصطفي. 1377. بينش و نيايش. چ 6. تهران: بنياد شهيد چمران.

حافظ شيرازي، خواجه شمس الدّين محمّد. 1370. ديوان حافظ. نسخه تصحيح شده محمّد قزويني. تهران: انتشارات پيام محراب.

حسيني. سيدعلي اكبر؛ حسين چاري، مسعود؛ و يوسفي، فريده. 1379. گلچيني از آموزه هاي تربيتي در زندگي حضرت فاطمه زهرا (س). تهران: انتشارات اطّلاعات.

خرّمشاهي، بهاءالدّين. 1376. ترجمه قرآن كريم. چ 3. تهران: انتشارات جامي و انتشارات نيلوفر.

سعدي شيرازي، شيخ مصلح الدّين. 1371. ديوان سعدي. به كوشش خليل خطيب رهبر. چ 5. تهران: انتشارات مهتاب.

شهيدي، سيّدجعفر. 1378. ترجمه و شرح نهج البلاغه امام علي (ع). چ 15. تهران: شركت سهامي انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.

محمّدي ري شهري، محمّد. 1377. ميزان الحكمه. ترجمه حميدرضا شيخي. ج 11. چ 3. قم: انتشارات دارالحديث.

مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي. 1373. صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني (ره). تهران: سازمان چاپ و انتشارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.

________________________________________

چنان كه كم و بيش اشاره شد، اين خسته دلي و هجران زدگي را مي توان از تأكيد مكرر امام علي (ع) بر حسرت خويش و ياد شهيدان شاهد، با روشني غيرقابل ترديدي دريافت. براي آنكه شاهدي ديگر بر مدعاي خويش داشته باشيم، اجازه دهيد صحنه سخنراني امام علي (ع) را در دوراني كه جنگ صفين پشت سر نهاده

شده بود و فقط چند صباحي تا سحرگاه 19 رمضان سال چهلم هجري باقي نمانده بود، تصوير كنيم. راوي اين صحنه، نوف بِكالي يا بَكّالي است (همان، ص 189). سنگي را به عنوان جايگاه سخنراني علي (ع) آماده كرده بودند و يكي از ياران وي آن را نگه داشته بود. علي (ع) با جامه اي پشمينه به تن، نعليني از ليف خرما و داغي

از سجده هاي طولاني بر جبين، لب به سخن مي گشايد و پس از حمد و ثناي بي مثال و ذكر اوصاف حق تعالي، توصيه به تقوا و هزاران درس خداشناسي، انسان شناسي و جامعه شناسي، پرده اي از غمنامه دائمي خود را به بهانه ياد و تجليل از شهيدان صفين و ساير شهدا بر روي تاريخ مي گشايد:

... برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد، زيان نكردند كه امروز زنده نيستند ــ و بِه كه نديدند اينان كه مانده اند، كيستند ــ تا پياپي ساغر غصه در گلو ريزند و

________________________________________

شرنگ تيره ــ ي چنين زندگي ــ را بدان بياميزند. به خدا سوگند! خدا را ديدار كردند و [او [مزد آنان به كمال پرداخت، و از پس آنكه ترسان بودند، در خانه امانشان ساكن ساخت ... (همان، ص 192)

براي اينكه به حسرت جانگزاي علي (ع) پي ببريم، بايد تا حدي سطح سخن خويش را تنزلي دهيم. راستي! كدام شنونده منصفي است كه در نقد روان شناختي اين كلمات گهربار، فسردگي و خستگي روحي يا نوعي حرمان و هجران زدگي را درنيابد؟ اينك علي(ع) به ياد روزگار وصل دوستداران براي چندمين بار دوستان و

پيشمرگان خويش را «برادر» خطاب مي كند و ادامه مي دهد: كجايند برادران من كه راه حق را سپردند و با حق، رخت به خانه آخرت بردند؟ كجاست عمار؟ كجاست ابن تيهان؟ كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند همانندان

ايشان كه با يكديگر پيمان مرگ بستند و سرهاي آنان به فاجران هديه شد ... (همان)

علي (ع) يك بار ديگر مثالي عيني از جمع اضداد در وجود خويش را به رخ تاريخ مي كشد و در آن هيبت رزمي و جنگاوري ــ به روايت راوي ــ محاسن مبارك خويش را در دست مي گيرد و براي زماني طولاني هاي هاي گريه مي كند و اين بار بغض مبهم علي(ع) مي شكند و سينه دريايي او طاقت و تحمل آن همه تراكم اندوه را ازدست مي دهد و از گلوي وي و نيز چشمان حق بين او استمداد مي كند تا در به سرمنزل بردن بار اندوه كمكش كنند. هنوز گلوي علي (ع) از هق هق گريه هاي او خالي نشده است كه مرثيه مي سرايد:

دريغا از برادرانم كه قرآن را خواندند و در حفظ آن كوشيدند، در آن انديشيدند، واجب را برپا كردند، سنت را زنده كردند و بدعت را ميراندند! به پيشواي خود اعتماد كردند و درپي او رفتند! ... (همان، ص 193)

كسي نمي داند كه علي (ع) با اين دل شكسته خود چه دعايي كرد كه به سرعت مستجاب شد. اصولاً شگفت آورتر آن است كه آيا دعاي علي (ع) مستجاب شد يا دعاي بي درداني كه علي (ع) موفق شده بود ته مانده هاي غيرت و حميت را در آنان پيدا كند، صيقل دهد، در خروش آورد و در جمع لشكريان جنگي آماده كارزارشان كند؟ شايد همينان دعا كردند كه علي (ع) فرصت نكند در صحنه عمل و در چكاچك شمشيرها، نامردي آنان را به عيان ببيند. هر چه بود، دعاي همه مستجاب

________________________________________

شد: هم دعاي علي (ع) براي رهايي از بي مهري امتي كه پس از آن همه جفا بر فاطمه (س) يا سكوت در برابر استمداد وي، نگاه به آنان داغ دل علي (ع) را تازه مي كرد، و هم دعاي كساني كه از خدا فرصت خواسته بودند تا چند روزي بيشتر به عيش و نوش بپردازند و با بهانه ضربت خوردن علي (ع)، لاف جنگاوري و ميدانداري بدهند و در دلشان چيز ديگري بود.

نوف بكّالي در ادامه متذكر مي شود كه از بيان اين سخنان چند روزي نگذشته بود ــ يا به تعبير خودش جمعه نيامده بود ــ كه ابن ملجم واسطه وصل علي (ع) شد و همه حسرت و اندوه تلخ علي (ع) در آخرين سجده اش به يكجا جمع و در كوچه پس كوچه هاي تاريخ طنين افكن شد كه فُزْتُ وَ رَبِّالْكَعْبَه. به راستي كه در اين

گفته شيرين حسرتي تلخ هويدا است؛ زيرا علي (ع) گمشده ديرين خود را يافت. اجازه دهيد با بهره گيري از كلمات پرگهر خودش، اين مدعا را به اثبات برسانيم و بر اين نوشتار مهر ختام بزنيم:

به خدا، ...چيزي به سر وقت من نيامد كه آن را نپسندم، و نه چيزي پديد گرديد كه آن را نشناسم، بلكه چون جوينده آب به شب هنگام بودم كه ناگهان به آب رسد، يا خواهاني كه آنچه را كه خواهان است، بيابد ... (همان، نامه شماره 23)

فردا كه جاي علي (ع) خالي بود و ديگري بر آن نشست و امروز كه آن فردا است، خلايق دانستند و شايد مي دانيم كه چه كسي را ازدست داديم؛ وگرنه اندوه جرج جرداق در بي مثال بودن علي (ع)، محلي از اِعراب نداشت. اندوهي كه به روزگاران بر دل علي(ع) نشست، پس از سپري شدن روزگاران هويدا شده است و

مي شود و ما نيز عاجزانه جنبيديم تا شايد يكي از هزاران خروار اندوه دل علي (ع) را به مركّب قلم خويش بنگاريم. اگر حُسني بود و ملاحتي، از سايه لطف و كرم او، و اگر نقصي بود و زيادتي، از قِلّت بضاعت و ناتواني قلم در بيان آنچه بايد بيان مي كرد. از اهل فضل و علم و ادب، به جهت آنكه نتوانستيم در شأن آن اَبَرمرد دوران آن چنان كه شايسته است، سخن بگوييم عذر خواهيم و آنچه بود، كمتر از ران ملخي است در دربار سليمان!

جائَتْ سليمان يوم العيد قُبْرَةٌ

اَتَتْ بِفخذ جَرادٍ كانَ في فيها

تَرَنَّمَتْ بفصيحِ القولِ وَاعْتَذَرَتْ

اِنّ الْهَدايا عَلي مِقدارِ مُهدِيها

________________________________________

لايق نبود قطره به عمان بردن

خار و خس صحرا به گلستان بردن

ليكن چه كنم كه رسم موران اين است

ران ملخي نزد سليمان بردن

يا اميرالمؤمنين! يا علي ابن ابي طالب! يا سيّدنا و مولانا! اِنّا تَوجّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلنا بِكَ الي اللّه و قَدّمناكَ بينَ يَدي حاجاتِنا يا وجيها عنداللّه اِشفعْ لنا عنداللّه